[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 13:24
چشمم در بیاید اگر دروغ بگویم امروزصبح با کله ام آینه اتاقم را شکستم وسیر خوردم بعد چیزی مثل چشمهای سیاه تو آن قدر چشم تر شد که از روی نخ نخ موهام هی می زدید بیرون-خون. کاش آینه را نخورده بودم و جای توتنها در یک جای من می مانده دیده بودم با عصا که راه می روم بوی صدای بره زنگوله پای بی گله ام! دستم به سرم دارد می ترکداز...