آرش اله وردی

ادبیات

آرش اله وردی

ادبیات

چشمم در بیاید اگر دروغ بگویم

 

امروزصبح با کله ام آینه اتاقم را شکستم وسیر خوردم

 

بعد چیزی مثل چشمهای سیاه تو آن قدر چشم تر شد

 

که از روی نخ نخ موهام هی می زدید بیرون-خون.

 

کاش آینه را نخورده بودم

 

و جای توتنها در یک جای من می مانده دیده بودم

 

با عصا که راه می روم

 

بوی  صدای بره زنگوله پای بی گله ام!

 

دستم به سرم دارد می ترکداز این همه ترافیک شیشه ای

 

جیرینگ....جیرینگ.......خون

 

زار وزیر وبالا.

 

بی بینای بی خودم!

 

دهانم که باز می شود زیر چشمان روی سرم

 

کاش می دیدمت

 

تا فکر دیدنت میکنم یا ندیدنت

 

زار میزنی

 

گریه می کنی

 

انگار اندازه صد گلوله نمک می شوم

 

که می نوشم

 

دارم می شنوم

 

گریه نکن!

 

قل!قل!

 

می شنوی؟

 

و دارند شیشه های توی معده ام انگار ذوب تو می شوند

 

صد بار باد کرده ام از قطره قطره شوری اشکهای امشبت

 

رفته ام هوا

 

ریخته ام خودم.

 

گریه نکن!

 

دارم روی ترک بر دیوار می دارم بانو

 

بانو

 

من دپرسم،دپرس!

 

در گوشه

 

در کوچه

 

در بیابانها ها

 

فشارم بدهید توی خودم یا پرتم کنید بیرونها 

 

چشمم در بیاید اگر دروغ بگویم

 

تو

 

از صبح تا حالا

 

نیستی وازسوراخ  کله من دارد خون می آید

 

                           یک خون واقعی قرمز

 

                                          می آید

 

 

 

تهران6/10/83